
در این صفحه سوگیری شناختی رو به صورت کامل باهاش آشنا میشید. و در انتهای صفحه تک تک این سوگیری ها به صورت مجزا آموزش داده شده.
وقتی یه نفر وارد سایت شما میشه، طبیعتاً شما انتظار دارین که فقط یه بازدید ساده نداشته باشه، بلکه تبدیل بشه به یه مشتری که محصول یا خدماتتون رو میخره. اما خب، این فرایند همیشه به این سادگیها هم نیست. خیلی وقتا یه سری چیزایی که منطقی به نظر میرسن، توی دنیای واقعی فروش جواب نمیدن. دلیلش چیه؟ سوگیریهای شناختی!
مغز ما یه ماشین پردازش فوق العاده قویه، اما همین مغز گاهی تصمیمایی میگیره که هیچ منطقی پشتشون نیست. مثلا، شده تا حالا یه چیزی رو بخرین فقط چون دیدین خیلیا دارن ازش استفاده میکنن، بدون اینکه واقعا بررسی کنین به دردتون میخوره یا نه؟
یا مثلا شده یه محصولی که قبلا قیمتش بالا بوده ولی الان تخفیف خورده رو سریعتر بخرین، حتی اگه واقعا بهش نیاز نداشته باشین؟ اینا نمونههایی از همون سوگیریهای شناختیه که توی فروش هم خیلی تأثیر دارن.
حالا این قضیه چه ربطی به فروش داره؟ یه کارشناس فروش باهوش میدونه که مردم همیشه تصمیمای خریدشون رو بر اساس منطق و تحلیل های پیچیده نمیگیرن. بلکه خیلی وقتا احساسات، عادتها و تأثیرات بیرونی، روی تصمیم گیریشون اثر میذاره.
مثلا، اگه توی یه صفحه محصول ببینن که کلی آدم دیگه اون محصول رو خریدن و ازش راضی بودن، احتمال خریدشون بیشتر میشه، حتی اگه خودشون در موردش شک داشته باشن. یا اگه حس کنن یه پیشنهاد ویژه فقط برای مدت محدودی در دسترسه، احتمال اینکه سریعتر تصمیم بگیرن و خرید کنن، خیلی بالاتر میره.
واقعیت اینه که این سوگیریها، بخشی از طبیعت ذهنی ما هستن. یعنی چی؟ یعنی نمیتونیم جلوشون رو بگیریم یا از بینشون ببریم، اما میتونیم ازشون به نفع خودمون استفاده کنیم.
مثلا یه فروشنده ماهر وقتی میدونه که آدمها به چیزایی که کمیاب و محدود هستن، بیشتر تمایل دارن، میاد توی کمپین فروشش از این حس استفاده میکنه و میگه: “فقط تا پایان امروز فرصت خرید با این قیمت ویژه رو دارین!” و نتیجه؟ تعداد خریدها یه دفعه زیاد میشه.
پس، اینکه بدونیم این سوگیری شناختی چطور کار میکنن، یه برگ برنده توی فروش محسوب میشه. وقتی بتونیم ذهن مشتری رو بشناسیم و بدونیم چه چیزایی روی تصمیم گیریش تأثیر میذاره، میتونیم استراتژیهایی بچینیم که شانس فروش رو بیشتر کنه.
البته، اینجا یه مرز باریک هم وجود داره بین استفاده هوشمندانه از این تکنیکها و فریب دادن مشتری. یه فروشنده حرفهای سعی میکنه این سوگیریها رو به درستی به کار بگیره، نه اینکه مشتری رو گول بزنه. چون اعتماد مشتری یه چیزیه که اگه از بین بره، دیگه به این راحتیا برنمیگرده.
تا حالا شده بخوای یه تصمیم بگیری ولی بعداً به خودت بگی “چرا این کارو کردم؟ اصلاً منطقی نبود!”؟ یا شده حس کنی یه چیز صد درصد درسته، ولی بعداً بفهمی که اونقدرها هم درست نبوده؟ اینا همون سوگیری شناختی هستن که توی ذهن ما رخ میدن، بدون اینکه خودمون متوجه بشیم.
مغز ما یه ماشین پیچیدهس که هر لحظه داره کلی اطلاعات رو پردازش میکنه. اما چون حجم اطلاعات زیاده، برای اینکه سریعتر تصمیم بگیریم، مغزمون یه سری میانبر میزنه. این میانبرا همیشه درست نیستن و باعث میشن که یه جورایی گول بخوریم! یعنی مغز یه سری الگوهای خاص رو دنبال میکنه که گاهی به نفعمونه، اما خیلی وقتا هم باعث میشه اشتباه کنیم. اینجاست که سوگیری شناختی به وجود میاد.
مثلاً فرض کن میخوای یه گوشی جدید بخری. میری نظرات کاربرا رو میخونی، میبینی که پنج نفر از یه گوشی خاص بد گفتن، در حالی که هزاران نفر دیگه راضی بودن. اما ذهن تو بیشتر اون پنج تا نظر منفی رو جدی میگیره و حس میکنی اون گوشی مشکل داره، در حالی که منطقی که نگاه کنی، اکثریت راضی بودن و شاید اون پنج نفر یه مشکل خاص داشتن. این یه نمونه از سوگیری شناختی هست که باعث میشه اطلاعات رو جور دیگهای ببینی.
یه چیز جالب اینه که ما معمولاً متوجه نمیشیم که داریم تحت تأثیر سوگیری شناختی تصمیم میگیریم، چون این فرایند کاملاً ناخودآگاه اتفاق میافته. مغز ما از قبل یه سری الگو داره که بر اساس اونها تصمیم میگیره. این الگوها توی زندگی روزمره ما کلی تأثیر دارن؛ از خرید کردن گرفته تا انتخاب شغل، روابط اجتماعی، سرمایهگذاری و حتی رای دادن توی انتخابات!
سوگیری شناختی فقط روی افراد عادی تأثیر نمیذاره، بلکه روی کارشناسا، مدیرای بزرگ، اقتصاددانا و حتی دانشمندا هم اثر داره. همه ما تحت تأثیر این خطاهای ذهنی هستیم، اما وقتی بشناسیمشون، میتونیم بهتر تصمیم بگیریم و کمتر اشتباه کنیم.
البته، خیلیها هم از این ویژگی ذهنی ما استفاده میکنن؛ مثلاً توی بازاریابی و فروش، سیاست، تبلیغات و حتی شبکههای اجتماعی! چون وقتی بدونی آدمها چجوری فکر میکنن، میتونی روی طرز فکرشون تأثیر بذاری.
پس در نهایت، سوگیری شناختی یه جور خطای ذهنیه که باعث میشه تصمیماتمون همیشه بر اساس منطق و واقعیت نباشه. ما فکر میکنیم که داریم عاقلانه تصمیم میگیریم، ولی در واقع داریم طبق یه سری الگوهای نادرست ذهنی پیش میریم. حالا اگه اینو بدونیم، حداقل میتونیم بیشتر دقت کنیم و نذاریم مغزمون همینجوری هر تصمیمی که دلش خواست بگیره!
خیلی وقتا فکر میکنیم تصمیمایی که میگیریم کاملاً منطقی و بر اساس اطلاعات دقیق هستن، ولی در واقعیت ذهن ما همیشه یه سری میانبر میزنه که باعث میشه انتخابامون تحت تأثیر سوگیریهای شناختی قرار بگیره. حالا ممکنه بگی خب این چه اهمیتی داره؟ واقعیت اینه که شناخت این سوگیریها توی خیلی از جنبههای زندگی، مثل مدیریت کسب و کار، میتونه کلی کمک کنه. بیاین ببینیم چطور:
کمک به تصمیمگیری
ما هر روز کلی تصمیم میگیریم، از خرید یه قهوه گرفته تا انتخاب شغل و سرمایه گذاری. وقتی بدونیم مغزمون ممکنه تحت تأثیر سوگیریهای شناختی باشه، میتونیم آگاهانهتر عمل کنیم. مثلاً ممکنه فکر کنیم یه محصول فقط به خاطر تبلیغات زیادش، بهترین گزینهس، در حالی که اگه یه کم عمیقتر بررسی کنیم، شاید یه گزینه ارزونتر و بهتر هم وجود داشته باشه.
بهبود مهارتهای حل مسئله
تصمیمگیری و حل مسئله دو تا مهارت مهمن که توی زندگی شخصی و کاری خیلی به دردمون میخورن. وقتی بفهمیم که مغزمون چطور بعضی وقتا راه میانبر میزنه، میتونیم سعی کنیم با یه روش منطقیتر مشکلاتو حل کنیم. مثلاً توی مذاکرات کاری، اگه بدونیم که افراد ممکنه بر اساس احساسات و نه منطق تصمیم بگیرن، میتونیم رویکرد خودمونو تغییر بدیم تا نتیجه بهتری بگیریم.
درک بهتر رفتار دیگران
سوگیری شناختی فقط روی تصمیمای شخصی ما تأثیر نمیذاره، بلکه توی رفتار بقیه هم نقش داره. مثلاً ممکنه یه مشتری محصولی رو فقط به این دلیل بخره که فکر میکنه “اگه همه دارن استفاده میکنن، پس حتماً خوبه!” در حالی که شاید محصولای بهتری هم وجود داشته باشه. اگه توی آموزش فروش این موضوعو درک کنیم، میتونیم روشهای بهتری برای متقاعد کردن مشتری پیدا کنیم.
در کل، شناخت سوگیریهای شناختی یه جورایی مثل دونستن نقطه ضعفای مغزه! هرچی بیشتر دربارش بدونیم، کمتر فریبشونو میخوریم و میتونیم انتخابای بهتری داشته باشیم. توی دنیای امروز که پر از اطلاعات غلط و تبلیغات جهتدار هست، این مهارت از نون شبم واجبتره!
مغز ما همیشه دنبال راههای میانبر میگرده تا سریعتر و راحتتر تصمیم بگیره، اما گاهی این میانبرها باعث خطاهای شناختی میشن. این خطاها میتونن روی خرید کردن، سرمایهگذاری، روابط اجتماعی و حتی مذاکرههای کاری تأثیر بذارن. در ادامه با چند مورد از مهمترین سوگیری شناختی آشنا میشیم:
آدمها معمولاً از تصمیم گیری در شرایطی که اطلاعات کافی ندارن، فرار میکنن. یعنی اگه دوتا گزینه پیش روی شما باشه و اطلاعات یکی از اونها شفافتر باشه، مغز شما ناخودآگاه اون گزینه رو انتخاب میکنه، حتی اگه گزینهی دیگه بهتر باشه.
برای مثال، وقتی یه مشتری بین دو برند موبایل شک داره، اگه یکی تبلیغات بیشتری داشته باشه و اطلاعاتش واضحتر باشه، احتمال بیشتری داره که همونو انتخاب کنه، حتی اگه اون یکی گوشی بهتری باشه.
این خطا وقتی پیش میاد که اولین اطلاعاتی که دریافت میکنیم، روی بقیه ی تصمیماتمون تأثیر زیادی میذاره. مثلاً اگه اول قیمت یه محصول رو ۵ میلیون ببینیم و بعد یه تخفیف ۲ میلیونی روش بخوره، حس میکنیم یه فرصت عالی نصیبمون شده، در حالی که ممکنه ارزش واقعی اون محصول همون ۳ میلیون باشه! فروشندهها معمولاً با استفاده از این تکنیک قیمتهای بالاتر رو نشون میدن تا قیمت پایینتر بعدی برامون وسوسه انگیزتر به نظر بیاد.
گاهی وقتی به کسی اطلاعاتی میدیم که باورهاش رو زیر سؤال میبره، نه تنها قانع نمیشه، بلکه حتی بیشتر به باورهای قبلی خودش میچسبه. مثلاً اگه به یه مشتری که همیشه یه برند خاص رو میخره بگین که برند دیگهای بهتره، احتمال داره که اون بیشتر روی انتخاب خودش پافشاری کنه!
این سوگیری باعث میشه که افراد در برابر تغییر مقاوم باشن و فروشندهها باید به جای حمله مستقیم به باور مشتری، راههای غیر مستقیمتری برای متقاعد کردنشون پیدا کنن.
مغز ما ارزش حال رو خیلی بیشتر از آینده در نظر میگیره، به همین خاطر خیلی از ما ترجیح میدیم یه تخفیف کوچیک ولی فوری بگیریم تا یه تخفیف بزرگتر که چند ماه بعد اعمال میشه. برای همین فروشندهها معمولاً از تخفیفهای کوتاه مدت و پیشنهادهای “فقط امروز” استفاده میکنن تا مشتریها رو به خرید سریعتر تشویق کنن.
اگه ببینیم که خیلی از آدمها دارن یه محصول خاص رو میخرن، ما هم احتمال بیشتری داره که همون کارو انجام بدیم. این همون دلیلیه که بعضی از برندها روی تعداد مشتریهاشون مانور میدن یا اینفلوئنسرها رو برای تبلیغاتشون به کار میگیرن. چون وقتی میبینیم بقیه دارن یه محصولی رو استفاده میکنن، حس میکنیم که انتخاب درستی داریم انجام میدیم.
این یکی از ترفندهای هوشمندانهی بازاریابیست. وقتی دوتا محصول وجود داره که انتخاب بینشون سخته، یه گزینهی سوم (طعمه) اضافه میشه که یه مقدار گرونتر یا بدتره تا انتخاب یکی از اون دوتای اصلی برامون راحتتر بشه. مثلاً اگه یه سایت فروش اشتراک داشته باشه و دو گزینهی ماهانه و سالانه داشته باشه، ممکنه یه گزینهی بینابینی هم اضافه کنه که عملاً بیارزش باشه، فقط برای این که گزینهی سالانه جذابتر به نظر بیاد.
ذهن ما جملاتی که قافیه دارن رو راحتتر به خاطر میسپره و ناخودآگاه بهشون بیشتر اعتماد میکنه. به همین دلیله که شعارهای تبلیغاتی خیلی وقتا قافیهدارن، چون باعث میشن راحتتر توی ذهنمون بمونن و متقاعد کنندهتر به نظر برسن.
این خطا میگه که ما چیزایی که خودمون توی ساختنش نقش داشتیم رو بیشتر دوست داریم. به همین دلیله که وقتی یه میز از ایکیا میخریم و خودمون سرهمش میکنیم، احساس بهتری نسبت بهش داریم و شاید فکر کنیم کیفیتش از چیزی که واقعاً هست بالاتره. توی فروش هم این روش کاربرد داره، مثلاً وقتی یه برند به مشتری اجازه میده محصولشو شخصی سازی کنه، مشتری بیشتر بهش وابسته میشه.
وقتی یه جمله رو بارها و بارها بشنویم، حتی اگه غلط باشه، احتمال بیشتری داره که باورش کنیم. برندها و رسانهها از این سوگیری شناختی استفاده میکنن تا با تکرار یه پیام، اونو توی ذهن ما جا بندازن. مثلاً اگه یه محصول دائماً تبلیغ بشه که “بهترینه در بازار”، حتی اگه واقعاً بهترین نباشه، ممکنه مردم کمکم باورش کنن.
ذهن ما معمولاً کل یه تجربه رو بر اساس بهترین (یا بدترین) بخش و پایانش به یاد میاره. برای همینه که رستورانها معمولاً یه دسر رایگان آخر غذا میدن یا فروشندهها آخر مکالمهی فروش یه امتیاز ویژه به مشتری پیشنهاد میکنن تا تجربهی بهتری توی ذهنش بمونه.
در نهایت، این سوگیری شناختی نشون میدن که تصمیم گیریهای ما همیشه منطقی و بر اساس اطلاعات کامل نیست. شناخت این خطاها میتونه کمک کنه که هم انتخابهای بهتری داشته باشیم و هم توی فروش و بازاریابی، استراتژیهای مؤثرتری استفاده کنیم.
سوگیری شناختی بخش جدا نشدنی از ذهن ما هستن و تأثیر زیادی روی خرید، فروش، مذاکره و حتی تصمیمات روزمرهمون دارن.
مغز ما ضرر کردن رو خیلی بیشتر از به دست آوردن یه چیز جدید احساس میکنه. یعنی درد از دست دادن ۱۰۰ هزار تومن از لذت پیدا کردن همون مقدار پول بیشتره! به همین دلیله که فروشندهها روی این حس بازی میکنن و میگن: “اگه الان نخری، این تخفیف رو از دست میدی!” یا “فقط ۲ عدد باقی مونده!”. این جملات باعث میشن که مشتری برای جلوگیری از حس ضرر، سریعتر خرید کنه.
ما آدما ذاتاً به تغییر علاقهای نداریم و همیشه میخوایم شرایط رو همون طور که هست حفظ کنیم. به همین دلیله که آدمها سختتر برند یا محصول جدید رو امتحان میکنن، حتی اگه گزینهی بهتری باشه. شرکتها معمولاً با پیشنهاد تخفیفهای ویژه برای مشتریان قدیمی، این سوگیری رو تقویت میکنن تا مشتریهاشون به برندشون وفادار بمونن.
چیزای عجیب و غریب خیلی راحتتر توی ذهنمون میمونه. به همین دلیله که تبلیغات خاص و نامتعارف خیلی بیشتر دیده میشن. مثلاً اگه یه برند قهوه یه تبلیغ معمولی نشون بده، ممکنه زیاد تأثیر نذاره، ولی اگه یه تبلیغ عجیب با یه فیل سخنگو داشته باشه، احتمال داره مردم بیشتر دربارش صحبت کنن و بهتر یادشون بمونه.
این خطا زمانی اتفاق میافته که فکر میکنیم بقیه هم دقیقاً مثل ما فکر و احساس میکنن. مثلاً یه فروشنده که خودش عاشق تکنولوژیهای پیچیدست، ممکنه نتونه درک کنه که یه مشتری عادی دنبال یه گوشی ساده و راحت برای استفاده میگرده. برای همین، ممکنه توضیحات فنی زیادی بده که مشتری اصلاً بهش نیاز نداره. برای موفقیت توی فروش، لازمه خودمون رو جای مشتری بذاریم و بفهمیم که دقیقاً چی میخواد.
وقتی یه ویژگی مثبت از یه برند یا محصول ببینیم، ناخودآگاه بقیهی جنبه های اون محصول رو هم مثبت در نظر میگیریم. مثلاً اگه یه ماشین طراحی خیلی شیکی داشته باشه، شاید فکر کنیم که کیفیت فنی بالایی هم داره، در حالی که ممکنه واقعاً این طور نباشه! برندها از این خطا استفاده میکنن تا با تبلیغات جذاب و بسته بندیهای لوکس، تأثیر بهتری روی مشتری بذارن.
آدما ذاتاً فکر میکنن که اتفاقای بد برای بقیه میافته، نه خودشون! مثلاً وقتی فروشنده میگه: “اگه این بیمه رو نخری، ممکنه کلی هزینهی اضافی برات ایجاد بشه”، مشتری فکر میکنه: “نه بابا، برای من که اتفاقی نمیافته!”. برای مقابله با این خطا، فروشندهها معمولاً از مثالهای واقعی و داستانهای مشتریهای قبلی استفاده میکنن تا مشتری باور کنه که این اتفاق ممکنه برای خودش هم بیفته.
وقتی برای چیزی هزینه کنیم (چه پولی، چه زمانی)، سختتر میتونیم ازش دست بکشیم، حتی اگه دیگه به دردمون نخوره. مثلاً اگه یه دورهی آموزشی آنلاین بخریم و ببینیم که به دردمون نمیخوره، با این حال ممکنه ادامه بدیم فقط چون براش پول دادیم. برندها از این سوگیری شناختی استفاده میکنن تا مشتری حس کنه که اگه محصول رو نخره، چیز ارزشمندی رو از دست داده.
ما آدمها دوست داریم اطلاعاتی رو بشنویم که باورهای قبلیمون رو تأیید کنه و چیزایی که مخالفش هست رو نادیده میگیریم. برای همینه که اگه کسی فکر کنه یه برند خاص بهترینه، حتی اگه مدرک نشون بدی که یه برند دیگه بهتره، ممکنه قبول نکنه. برای متقاعد کردن چنین مشتریهایی، باید آروم آروم اطلاعات جدید رو ارائه بدیم و نذاریم حس حمله به باورهاشون بهشون دست بده.
این سوگیری شناختی باعث میشه که مغز ما الگوهایی رو ببینه که واقعاً وجود ندارن. مثلاً اگه سه نفر پشت سر هم یه گوشی خاص رو بخرن، ممکنه یه مشتری جدید فکر کنه که این گوشی بهترین انتخابه، فقط به این دلیل که چندتا خرید پشت سر هم دیده. فروشندهها میتونن با نمایش نظرات مثبت و ایجاد یه فضای جمعی، این اثر رو تقویت کنن و فروش بیشتری داشته باشن.
ما معمولاً کارها رو دست کم میگیریم و فکر میکنیم که سریعتر و راحتتر از چیزی که واقعاً هست انجام میشن. مثلاً اگه یه شرکت بگه محصول جدیدش تا یه ماه دیگه آمادهی عرضهست، معمولاً طولانیتر از اون چیزی که پیش بینی کرده طول میکشه. مشتریها هم همین طورن! وقتی فکر میکنن خرید یه چیز جدید یا تغییر برند سریع و آسونه، راحتتر تصمیم میگیرن.
وقتی شما توی یه زمینهای متخصص بشی، ممکنه فراموش کنی که بقیه اطلاعاتی در اون سطح ندارن. این خطا باعث میشه که یه فروشندهی حرفهای فکر کنه که مشتری دقیقاً میدونه چی میخواد یا اصطلاحات تخصصی محصول رو بلده.
یه فروشندهی گوشی موبایل که از تکنولوژی سر در میاره، ممکنه یه عالمه اطلاعات پیچیده دربارهی پردازنده و رم بده، در حالی که مشتری فقط دنبال یه گوشی خوب برای عکس گرفتن و استفادهی روزمرهست. همیشه باید اطلاعات رو ساده، قابل فهم و مطابق با سطح درک مشتری توضیح داد.
این اثر میگه که اگه یه فرد باور داشته باشه که موفق میشه، احتمال اینکه واقعاً موفق بشه خیلی بیشتره. یعنی ذهنیت مثبت باعث عملکرد بهتر میشه. یه فروشندهای که خودش باور داره که محصولش بهترین انتخاب برای مشتریه، این باور رو به مشتری هم منتقل میکنه. مشتریای که به خودش مطمئنه و باور داره که انتخابش درسته، راحتتر خرید میکنه.
باید به مشتری حس اطمینان داد که انتخابش درسته، مثلاً با گفتن: “خیلیها این محصول رو انتخاب کردن و راضی بودن، شما هم مطمئناً ازش خوشتون میاد!”
وقتی یه نفر یه انتخاب انجام بده، ناخودآگاه سعی میکنه اون انتخاب رو توجیه کنه و ازش دفاع کنه، حتی اگه گزینهی بهتری وجود داشته باشه.
اگه مشتری یه گوشی خاص بخره و بعد یه مدل بهتر معرفی بشه، احتمالاً میگه: “نه بابا، همین گوشی من خیلی بهتره!” بعد از خرید، مشتری سعی میکنه انتخابش رو برای خودش و بقیه منطقی جلوه بده و حتی ممکنه محصول رو به دیگران پیشنهاد کنه.
برندها باید بعد از فروش هم مشتری رو حمایت کنن، مثلاً با ارسال پیامهای “تبریک بابت انتخاب عالی شما!” یا ارائهی مزایای محصول، تا این سوگیری رو تقویت کنن.
آدمها معمولاً چیزهایی رو که اخیراً اتفاق افتاده، مهمتر از چیزهای قدیمیتر در نظر میگیرن. اگه یه مشتری اخیراً از یه برند بد شنیده باشه، احتمالاً کل برند رو زیر سؤال میبره، حتی اگه سابقهی خیلی خوبی داشته باشه.
پس تبلیغات لحظهی آخر خیلی خوب جواب میده، چون مردم معمولاً چیزهایی که تازه دیدهن رو بیشتر یادشون میمونه.
این خطا باعث میشه که آدمها فکر کنن اگه یه اتفاق زیاد تکرار شده، احتمال داره که دفعهی بعد برعکسش اتفاق بیفته.
اگه مشتری ببینه یه محصول مدام تخفیف خورده، ممکنه فکر کنه: “دیگه تخفیف نمیخوره، باید همین الان بخرم!”
اگه یه مشتری توی یه مسابقه یا قرعهکشی مدام برنده نشده، ممکنه فکر کنه که “دفعهی بعد حتماً برنده میشم!” و بیشتر شرکت کنه. برندها میتونن از این خطا استفاده کنن، مثلاً با جملههایی مثل “دورهی تخفیف داره تموم میشه، دیگه تکرار نمیشه!”
برعکس خطای قمارباز، این خطا باعث میشه که مردم فکر کنن اگه یه اتفاق چند بار پشت سر هم افتاده، حتماً باز هم ادامه پیدا میکنه. اگه یه محصول چند بار پرفروش اعلام بشه، مشتریها فکر میکنن که همیشه همینطور خواهد بود و سریعتر خرید میکنن.
مشتریای که یه بار خرید کرده و راضی بوده، احتمال داره که خریدهای بعدیش رو هم از همون برند انجام بده.
برندها میتونن این حس رو با نشون دادن “پرفروشترین محصول هفته” یا “تعداد بالای خرید در روزهای اخیر” تقویت کنن.
آدمها دوست دارن کاری رو انجام بدن که بقیه انجام دادن، چون فکر میکنن حتماً درسته.
وقتی میبینیم یه رستوران شلوغه، ناخودآگاه فکر میکنیم که غذای خوبی داره. برندها از این خطا استفاده میکنن و جملاتی مثل “بیش از ۵۰۰ هزار نفر این محصول رو خریدن!” رو توی تبلیغاتشون به کار میبرن.
میشه از آمار واقعی یا نظرات مشتریان استفاده کرد تا حس پیروی از جمع رو در مشتری تقویت کرد.
اینکه یه جمله چطوری بیان بشه، میتونه روی تصمیم مشتری اثر بزرگی بذاره.
اگه بگیم “این محصول ۹۰٪ کارایی داره”، تأثیرش خیلی بیشتر از گفتن “۱۰٪ مواقع ممکنه خوب کار نکنه” خواهد بود. اگه یه محصول رو با عبارت “پیشنهاد ویژه برای افراد خاص!” معرفی کنیم، تأثیرش بیشتر از گفتن “تخفیف عمومی” خواهد بود. همیشه باید جملات رو طوری بیان کرد که حس مثبت و اعتماد به مشتری بده.
این سوگیریهای شناختی، روی تصمیمات مشتری تأثیر زیادی دارن و فروشندههای حرفهای میتونن با شناخت این خطاها، استراتژیهای بهتری برای جذب و متقاعد کردن مشتری استفاده کنن. استفاده از این مفاهیم توی تبلیغات، فروش و بازاریابی، میتونه نرخ فروش رو به شدت افزایش بده.
خطاهای شناختی در واقع یه جور کجفهمی ذهنی هستن که باعث میشن ما اطلاعات رو جور خاصی پردازش کنیم و تصمیمهامون همیشه منطقی و بیطرفانه نباشه. این خطاها معمولاً از تجربیات قبلی، احساسات و حتی محیطی که توش قرار داریم تأثیر میگیرن. ذهن ما همیشه دنبال ساده سازی اطلاعاته، برای همین گاهی میانبرهایی میزنه که باعث اشتباهات شناختی میشن.
مثلاً وقتی یه محصول رو فقط به خاطر اینکه یه بار ازش راضی بودیم دوباره انتخاب میکنیم، ممکنه بدون اینکه متوجه بشیم تحت تأثیر یه سوگیری ذهنی باشیم.
یکی از ویژگیهای جالب این گرایشات ذهنی اینه که خیلی وقتا ناخودآگاه اتفاق میافتن. یعنی ممکنه ما فکر کنیم داریم یه تصمیم منطقی میگیریم، اما در واقع ذهنمون داره ما رو به یه سمت خاص سوق میده. برای مثال، اگه یه تبلیغ محصولی رو بارها ببینیم، حتی اگه کیفیتش معمولی باشه، احتمال داره که فکر کنیم انتخاب خوبی به نظر میرسه. این اثر که به “تکرار حقیقتنما” معروفه، نشون میده که ذهن ما چیزایی که زیاد باهاشون مواجه میشه رو معتبرتر از بقیه اطلاعات در نظر میگیره، حتی اگه واقعی نباشن.
این خطاهای ذهنی میتونن روی رفتار اقتصادی، اجتماعی و حتی تصمیمات روزمرهمون اثر بذارن. مثلاً توی دنیای کسب و کار، ممکنه یه مدیر فقط به خاطر اینکه تو گذشته یه روش خاص جواب داده، حاضر نباشه روشهای جدید رو امتحان کنه. در حالی که دنیا همیشه در حال تغییره و چیزی که یه زمان موفق بوده، لزوماً تو شرایط جدید کار نمیکنه. برای همین، توی مشاوره فروش هم یکی از چیزایی که بهش پرداخته میشه، اینه که افراد بتونن از این خطاهای ذهنی فاصله بگیرن و با دید بازتری تصمیم بگیرن.
در نهایت، آگاهی از این گرایشات شناختی میتونه کمک کنه که تصمیمات بهتری بگیریم و راحتتر با چالشهای زندگی کنار بیایم. اگه بدونیم که ذهنمون ممکنه بعضی وقتا فریبمون بده، میتونیم با بررسی بیشتر و استفاده از اطلاعات معتبر، از انتخابهای احساسی و نادرست جلوگیری کنیم.
مثلاً توی آموزش مارکتینگ برای مدیران یکی از چیزایی که یاد داده میشه اینه که چطور این سوگیریها روی رفتار مشتریها اثر میذارن و چطور میشه ازشون برای بهبود استراتژیهای فروش و بازاریابی استفاده کرد. در کل، هر چی بیشتر این خطاهای ذهنی رو بشناسیم، شانس بیشتری داریم که توی تصمیم گیریهامون هوشمندانهتر عمل کنیم.
سوگیری شناختی معمولاً خودش رو توی تصمیم گیریهای روزمره نشون میده، ولی چون خیلی وقتها ناخودآگاه اتفاق میافته، متوجهش نمیشیم. یکی از نشونههای اصلیش اینه که آدم به اطلاعات جدید یا نظرات مخالف واکنش دفاعی نشون میده.
یعنی اگه کسی یه نظر متفاوت ارائه بده، به جای بررسی منطقی اون نظر، به سرعت پسش میزنیم و از چیزی که از قبل باور داشتیم، محکمتر دفاع میکنیم. این اتفاق معمولاً وقتی میافته که یه باور خاص رو سالها داشتیم و پذیرش یه حقیقت جدید ممکنه باعث بشه حس کنیم قبلاً اشتباه میکردیم.
یکی دیگه از نشونه های سوگیری شناختی اینه که معمولاً به اطلاعاتی توجه میکنیم که باورهای قبلیمون رو تأیید کنن و چیزایی که مخالفش هستن رو نادیده میگیریم. مثلاً اگه فکر کنیم یه برند خاص همیشه بهترین کیفیت رو داره، حتی اگه بقیه بگن که محصولات جدیدش افت کرده، ممکنه این حرفا رو جدی نگیریم و فقط نظراتی رو ببینیم که تاییدمون کنن.
این موضوع به خصوص تو تصمیم گیریهای مالی و تجاری خیلی تأثیر داره و باعث میشه گاهی روی یه ایده یا روش قدیمی پافشاری کنیم، حتی وقتی دیگه جواب نمیده.
یکی دیگه از علامتهای این خطای ذهنی اینه که آدم توی پیش بینیهاش زیادی خوشبین یا زیادی بدبین میشه. یعنی یا فکر میکنیم که همه چیز همیشه به نفع ما پیش میره، بدون اینکه احتمال مشکلات رو در نظر بگیریم، یا برعکس، چون یه بار تجربهی بدی داشتیم، فکر میکنیم همیشه قراره همون مشکل تکرار بشه.
این نوع سوگیری ذهنی باعث میشه که یا بیدلیل ریسکهای بزرگ کنیم یا فرصتهای خوب رو فقط به خاطر ترس از شکست از دست بدیم.
یه نشونهی دیگهی سوگیری شناختی اینه که وقتی یه تصمیم میگیریم، بعدش فقط دنبال شواهدی میگردیم که ثابت کنه کارمون درست بوده و به اطلاعاتی که نشون بده شاید اشتباه کردیم، بیتوجه میمونیم. این اتفاق مخصوصاً تو خرید کردن زیاد دیده میشه.
مثلاً اگه یه گوشی جدید بخریم، بعدش فقط دنبال نقدهای مثبتش میگردیم تا مطمئن بشیم که انتخاب خوبی کردیم، حتی اگه یه سری مشکلات واقعی داشته باشه. اینجوری ذهنمون یه جور حس اطمینان کاذب ایجاد میکنه و باعث میشه سختتر بتونیم اشتباهاتمون رو بپذیریم.
برای اینکه بتونیم سوگیری شناختی رو کمتر کنیم، اول از همه باید قبول کنیم که ذهنمون همیشه هم درست کار نمیکنه و گاهی تحت تأثیر پیش فرضها و احساسات اشتباه تصمیم میگیریم. وقتی این موضوع رو بپذیریم، راحتتر میتونیم عادت کنیم که قبل از هر تصمیمی یه لحظه صبر کنیم و از خودمون بپرسیم: «آیا دارم بر اساس واقعیات فکر میکنم یا دارم فقط چیزی رو میپذیرم که از قبل بهش اعتقاد داشتم؟» همین که سعی کنیم دیدگاههای متفاوت رو هم بشنویم، یه قدم بزرگ برای کاهش این خطاهای ذهنیه.
یه روش دیگه برای کم کردن تأثیر سوگیری شناختی اینه که قبل از هر تصمیمگیری مهم، اطلاعات بیشتری جمع کنیم و سعی کنیم از منابع مختلف استفاده کنیم. اگه همیشه از یه منبع خاص اخبار یا اطلاعات میگیریم، بهتره گاهی هم به منابع دیگه نگاه کنیم. این کار کمک میکنه که فقط دنبال تأیید کردن نظر خودمون نباشیم و بتونیم از زوایای مختلف به یه موضوع نگاه کنیم. به خصوص توی مسائلی مثل خرید، سرمایهگذاری یا انتخاب شغل، هرچی اطلاعاتمون گستردهتر باشه، احتمال اینکه سوگیریهای ذهنی روی تصمیممون تأثیر منفی بذارن کمتر میشه.
یکی دیگه از راههای کم کردن این خطای ذهنی اینه که سعی کنیم قبل از تصمیمگیری، نقش یه منتقد رو بازی کنیم. یعنی خودمون از زاویهی مخالف به تصمیمی که داریم میگیریم نگاه کنیم و ببینیم اگه یکی بخواد با نظر ما مخالفت کنه، چه دلیلی ممکنه بیاره. این روش کمک میکنه که از روی احساس یا عادت تصمیم نگیریم و منطقیتر عمل کنیم. خیلی وقتها وقتی یه ایده رو از زاویهی مخالف بررسی میکنیم، تازه متوجه ایرادهای تصمیممون میشیم و این باعث میشه انتخاب بهتری داشته باشیم.
در نهایت، یکی از بهترین راهها برای مقابله با سوگیری شناختی اینه که از دیگران مشورت بگیریم. وقتی از آدمهای مختلف، مخصوصاً اونایی که زاویه دید متفاوتی دارن، نظر میپرسیم، ذهنمون بازتر میشه و راحتتر میتونیم متوجه بشیم که شاید دیدگاه ما محدود بوده. البته مهمه که از افراد قابل اعتماد و آگاه مشورت بگیریم، نه کسانی که خودشون هم دچار همین سوگیریها هستن. در کل، هرچی بیشتر به فکر کردن انتقادی عادت کنیم و سعی کنیم نظرهای مخالف رو هم در نظر بگیریم، کمتر توی دام سوگیری شناختی میافتیم.
سوگیری شناختی معمولاً از نحوه پردازش اطلاعات توسط مغز ما ناشی میشن. ذهن انسان همیشه دنبال راههایی برای سادهتر کردن تصمیم گیریه، چون پردازش حجم زیادی از اطلاعات میتونه سخت و زمانبر باشه.
برای همین، مغز بعضی وقتها میانبرهایی میزنه و به جای تحلیل دقیق، بر اساس تجربیات قبلی، احساسات یا باورهای از پیش ساخته شده نتیجهگیری میکنه. این روش در بعضی شرایط مفیده، چون باعث میشه سریعتر تصمیم بگیریم، ولی از اون طرف، احتمال خطا رو هم بالا میبره.
یکی از علتهای اصلی سوگیریهای شناختی اینه که مغز ما همیشه دنبال الگو میگرده، حتی اگه واقعاً الگویی وجود نداشته باشه. این موضوع باعث میشه توی شرایطی که اطلاعات کم یا مبهمه، مغز به جای پذیرش عدم قطعیت، سعی کنه یه داستان قابل قبول بسازه، حتی اگه اون داستان درست نباشه.
مثلاً اگه چند بار پشت سر هم توی قرعهکشی برنده نشیم، ممکنه فکر کنیم که شانس ما کمه، در حالی که این نتیجهگیری لزوماً منطقی نیست و کاملاً تصادفیه.
عامل دیگهای که باعث این خطاهای ذهنی میشه، احساسات و باورهای شخصیه. وقتی ما به یه موضوعی از قبل اعتقاد داریم، ناخودآگاه اطلاعاتی رو که با اون باور هماهنگ باشه، بیشتر میپذیریم و چیزایی که مخالفش باشن رو نادیده میگیریم.
این پدیده باعث میشه که گاهی نتونیم واقعیت رو همونطور که هست ببینیم و بیشتر به دنبال تأیید دیدگاههای قبلی خودمون باشیم. برای همینه که افراد معمولاً اخبار و اطلاعاتی رو دنبال میکنن که به نظرات خودشون نزدیکتره و خیلی سخت نظرشون رو تغییر میدن.
در نهایت، فشارهای اجتماعی و فرهنگی هم روی سوگیریهای شناختی تأثیر دارن. ما توی یه جامعهای زندگی میکنیم که همیشه یه سری باورهای رایج داره و گاهی ناخودآگاه اونها رو بدون بررسی قبول میکنیم.
مثلاً ممکنه فکر کنیم که چون یه محصول گرونه، حتماً کیفیتش بهتره، یا چون اکثر مردم یه چیزی رو قبول دارن، پس حتماً درسته. این نوع تفکر باعث میشه بدون اینکه واقعاً تحقیق کنیم، تصمیمهایی بگیریم که همیشه هم بهترین انتخاب نیستن.
نزار آتیش فروشت بخوابه!
دالب تمام امکانات فروش رو برات فراهم کرده از آموزش فروش گرفته تا نرم افزارهای مورد نیاز مثل CRM فقط کافیه همراه باشی